جشن پدرانه

در میان هیاهوی جشن و ذوق دخترکان زیبا در آغوش پدرهایشان

یادت افتادم
یاد دستان چروکیده و پاهای بی رمقت که دیگر توان راه رفتن ندارد، چون تمام توانت را به پای زندگی ام ریختی
یک آن
پدر دوستم به یادم آمد که همین امسال ترکش کردو به
یاد همه پدرانی افتادم که دیگرنیستند.

شاید هر کدام از معلمان به عشق دیدن وساختن یک لحظه زیبای دختر و پدری برنامه پدرانه را مهیا کردند
تا سالها بعد که دختران گل مدرسه قد کشیدند وبه سن ما رسیدند خاطره این روز رابه خوبی به یاد آوردند.

آرزو کردم ای کاش یک بار دیگر کودک دبستانی می شدم
باهم صبحانه می خوردیم، بعد تو منتظرم می ماندی تا بند کفشهایم را ببندم ،کیفم را بردارم و مرا به مدرسه برسانی

در راه
دستان کوچکم را به دستان پر مهرت بسپارم و تو
پابه پایم قدم برداری تا عقب نمانم
من
از معلم و دوستان و درسهایم بگویم و تو صبورانه بشنوی
گاهی وقتها مثل من کودک شوی در راه مدرسه بدویم ، بازی کنیم و بلند بلند بخندیم
و تو فارغ از هرچیز در شادی های کودکانه ام غرق شوی

انگارنه انگار که بیرون از دنیای ما دنیای دیگری است
دنیایی پرازهیاهوو شلوغی و..

🍃بلکه زندگی همین رهایی است
همین عاشقانه های ساده و زیباست
تو در دنیای بازی های کودکانه ام غرق می شوی و
من در کنار قامت استوارت می آموزم
و به امید آینده بزرگ و بزرگ تر می شوم

پدر❤️
لحظه ها کوتاهن و زمان در گذر
ولی بدان
اگر از زمان نشستن بر دوش خسته و چرخیدن در هوای آرزوهای کودکانه ام گذشته

اگراز شوق دویدن و آرام گرفتن در آغوشت سالها فاصله افتاده
ولی هنوز در کنارت آرامم
وبه نگاهت دلگرم و درپناه دعایت آسوده

راست می گویند
دخترها پدری ان و عشقشان مقدس
پس
به حرمت پدرانه هایت بر دستانت بوسه می زنم
و به خدایی که تو را آفرید می سپارمت

پدران گرامی🌿
قدر این روزها را بدانیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم.