به چارچوبهای پدر، پایبند باشیم!
با پیوند ازدواج، حقوقی میان زن و شوهر برقرار میشود و وظایفی بر عهدهی آنها قرار میگیرد که با رعایت آنها نسبت به یکدیگر، میتوانند عروج کنند. عکس این مطلب نیز صادق است؛ یعنی مسیر اُفت وجودی هر یک از آنها، عدم رعایت حقوقی است که باید نسبت به دیگری ایفا کنند.
سپس مطرح کردیم که اگر مردی حقّ همسرش را رعایت نکند و نخواهد مسیر کمال خود را پیش گیرد، دلیل نمیشود تا همسرش از حقوق و تکالیفی که نسبت به او دارد، شانه خالی کند؛ چون در این صورت، او نیز از کمال خود بازمیماند! لذا هم برای به کمال رسیدن خود و هم برای تربیت فرزندان صالح، باید حقوق مرد را ادا کند؛ یعنی قوّامیت او را بپذیرد و مُجری چارچوبهای او در خانه باشد.
همچنین دانستیم منظور از قوّام بودن مرد، قلدری، استبداد و دیکتاتوری نیست؛ بلکه منظور، حاکمیت عقلی است که پشتوانهی محکمی برای ساختن دیوارهای استوار زندگی و حرمی امن برای خانواده باشد و احساس آرامش و امنیت را در محیط خانه، حاکم کند. در حقیقت، قوّام بودن مرد، به معنای پیریزی عقلانی چارچوبی است که حریم خانواده را مشخص و از آن، دفاع میکند؛ چارچوبی که نه چنان تنگ و بسته است که اعضای خانواده را در فشار قرار دهد و کرامت، آزادی و استقلال آنها را زیر سؤال ببرد و نه چنان بی حد و حصر است که افراد از شدت آزادیهای بیجا و بیقانون، سرگردان و بیهدف، به هر سو روان باشند!
حال میخواهیم بدانیم نقش زن در قبال این چارچوب چیست؟ زن، وظیفه دارد با تسلیم شدن در برابر این قوّامیت، حریم و چارچوب خانه را، هم برای خود و هم برای فرزندانش حفظ کند و نگذارد که از ناحیهی دیگران، ناامنی و خدشهای متوجه کانون خانه شود.
مهمترین ثمرهی حمایت و اطاعت مادر از حریم و چارچوبی که پدر برای خانواده تعیین کرده، این است که فرزندان، قانونپذیر، تربیت میشوند و میآموزند که از مافوق، تبعیت کنند؛ و وقتی این روحیه در آنان شکل گرفت، در سنّ تکلیف، به راحتی و بی چون و چرا، از فرمانهای خداوند، اطاعت میکنند. در این صورت، تکتک افراد خانواده، به شکوفایی لازم خود میرسند.
البته لازم به ذکر است که زن و مرد، هر دو باید مبانی، اصول و چارچوبهای زندگیشان را بر پایهی شریعت و فقه، بنا نهند؛ چرا که دین و دستورات شریعت آمده، تا زمینهی کمال و شکوفایی استعدادهای افراد را فراهم کند؛ لذا اگر زن و مرد، عاشقانه در مسیر فقه و شریعت پیش روند، روحشان عروج پیدا میکند. در چنین خانهای، نه فقط لایههای سطحی شخصیت افراد، بلکه لایههای عمیق و باطنی آنان یعنی انسانیتشان نیز پرورش مییابد و افراد، چنان به شکوفایی میرسند که آزادانه در مسیر فطرت، قدم مینهند و در نهایت و اوج این حرکت، عبد بودن خود را در برابر خدا مییابند و به آن، افتخار میکنند. در محیط امنِ چنین خانوادهای، افراد، استقلال شخصیت خویش را مییابند و با ادراک چنین آزادی و کرامتی، در راه ظهور فطرتشان پیش میروند؛ به خداباوری میرسند و با تکیه و اعتماد بر حضرت حق، مسیر کمال و سعادت را طی میکنند.
اما اگر مادری، حافظ این چارچوب نباشد و به آن احترام نگذارد، چه میشود؟ اولین مسئله، این است که در تربیت فرزندان، دچار مشکل میشود و چون نمیتواند بین چارچوبهای پدر و چارچوبهای مندرآوردی خود جمع کند، مدام برای همسر و فرزندانش “بکن، نکن” دارد. حال، این “بکن، نکن”ها در هر زمینهای میتواند باشد: در زمینهی اعتقادی و اخلاقی، کیفیت ارتباط با دوستان و آشنایان، نحوهی تعامل با اجتماع، نوع رسیدگی به وظایف فردی و بهداشت و… .
خیلی از مادران هستند که چارچوبهای پدران را نادیده میگیرند و میخواهند خواستهها، سلائق و قوانین خود را در خانه، حاکم کنند. عدهای با دعوا و بحث، این مخالفت را ابراز میکنند و عدهای با ترفندهای خاصّ زنانه! به هر حال، نتیجه، یکی است: شکستن چارچوب و حریم خانواده و جایگزینی چارچوب و قواعد مندرآوردی خود! حاصل چنین تربیتی، این است که پدر و نقش او در خانه، حذف یا کمرنگ میشود؛ در نتیجه، مادر، چوبِ “بکن، نکن” در دست میگیرد و بر سر همسر و فرزندانش میزند و با حساسیتها و جزیینگریهای بیاساس، عرصه را بر خود و دیگران، تنگ میکند.
پس وقتی مادر، جایگاه قوّامیت پدر را خراب کرد، نمیتواند توقع داشته باشد که فرزندانش درست تربیت شوند و به حرف او گوش دهند؛ و مهمتر از آن، نباید توقع داشته باشد که زیر بار چارچوبهای دین خدا بروند! زیرا چنانکه گفتیم، ضرورت وجود چارچوب در خانواده، این است که روحیهی فرزندان، چارچوبپذیر شود، تا خودبهخود چارچوبهای خدا را هم بپذیرند. اما اگر مادر، چارچوب پدر را بشکند و رشتهی تبعیت از خدا را در اطاعت از همسر، رها کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که فرزندانش، مطیع احکام خداوند شوند! آنها چارچوبشکنی را از خود مادر یاد گرفتهاند؛ اما مادر میخواهد با زور، آنان را مجبور به رعایت احکام کند؛ و نتیجهاش این میشود که دینگریز میگردند و از اعتقادات مادر، روز به روز فاصله میگیرند!
در این میان، بعضی مادران هم به گونهای دیگر، چارچوب پدر را میشکنند. چگونه؟ با محبت افراطی و احساسات و عواطف کنترلنشده نسبت به فرزندان. یعنی مثلاً وقتی کودک در برابر چارچوبی مقاومت میکند و اصرار دارد که قانونی را بشکند، از روی محبتی بیجا و با حمایت بیمورد از او، اصول و قواعدی را که پدر قرار داده، لوث میکنند؛ و در نتیجه فرزندان، بی حساب و کتاب و بدون هیچ چارچوبی بار میآیند!
به مثالهای زیر، توجه کنید:
مثال اول، زمانی است که پدر در راستای چارچوبهایی که قرار داده، خطایی از کودک میبیند و میخواهد او را تنبیه کند. معمولاً در این مواقع، مادرها پادرمیانی میکنند و میخواهند کار فرزندشان را توجیه نمایند؛ اما این دخالت، باعث بر هم زدن و شکستن چارچوبهای پدر میشود. در صورتی که چه پایهی این تنبیه، درست باشد و چه غلط، مادر باید به فرزندش نشان دهد که از ناراحتی پدر، ناراحت است و کودک نباید کاری میکرده که اسباب ناراحتی پدر فراهم شود؛ و حال که چنین کرده، باید از پدر، عذرخواهی کند و رضایتش را به دست آورد.
اما مثال دیگر؛ معمولاً در خانههای ما، طبق عُرفی صحیح و زیبا، مطابق با شرایط کاری پدر یا خواست او، سفرهی شام در ساعت معیّنی پهن میشود. مدت شام خوردن هم مشخص است؛ مثلاً یک ربع یا نیم ساعت. آداب شام خوردن هم روشن است؛ مثلاً جلوی تلویزیون، شام نمیخوریم و در زمان خوردن، حرف نمیزنیم. تا اینجا را اغلب خانوادهها، کم و بیش در برنامهی زندگی خود دارند. اما نکتهی مهم، این است که فرزندان باید بدانند: وقتی زمان شام خوردن تمام شد، دیگر خبری از غذا نیست! پس اگر کسی غذا را دوست نداشت یا درست نخورد و کمی بعد گرسنه شد، دوباره نمیتواند از آن غذا بخورد.
این میشود مُدل شام خوردن در خانواده، که طبق میل و چارچوبهای پدر تنظیم شده است. حال اگر مادر، این چارچوب را محکم ادامه دهد، فرزند یاد میگیرد که تنها در این شرایط مشخص میتواند از غذایی که برای شام تهیه شده، بخورد! اما اگر مادر با غذا خوردن و نخوردن فرزند، بالا و پایین شود و دلش برای او بسوزد و…، در فرایند تربیت و چارچوبپذیر شدن او، خدشه وارد کرده است.
ببینید در همین مثال، بعضی بچهها به دلیل بازیگوشی یا هر دلیل دیگر، نمیخواهند زیر بار این چارچوب بروند. مثلاً در زمان شام خوردن، آن قدر حواسشان به تلویزیون میرود که غذایشان را درست نمیخورند؛ یا کمی قبل از غذا، تنقّلات میخورند و همین باعث میشود در زمان شام، دیگر میلی نداشته باشند. لذا دو قاشق میخورند و میروند؛ و کمی بعد میآیند و میگویند: من گرسنهام!
اینجا عواطف مادر، به جوش میآید و دلش نمیآید بچه، گرسنه بماند؛ برای همین، یا چارچوب را بر هم میزند و هر وقت بچه خواست، به او غذا میدهد و یا انواع خوراکیهای غیر ضروری را در خانه میگذارد تا بچه به جای غذا بخورد! در حالت دوم، مادر به ظاهر میخواهد چارچوب را حفظ کند؛ اما حقیقت، آن است که وقتی این خوراکیها وارد خانه شد، معلوم است بچه، دیگر غذا نمیخورد و به تنقّلات، رو میآورد!
البته یادمان باشد، قرار نیست سر خوردن و نخوردن غذا، با فرزندان، جرّ و بحث و دعوا کنیم و یا آنان را گرسنه نگه داریم! اگر کودکی به هر دلیلی میل به غذا نداشت و خواست بعداً غذا بخورد، اشکالی ندارد؛ اما باید از خوراکیهای سالم و متداول در خانه استفاده کند؛ خوراکیهایی مثل میوه و نان و پنیر. یعنی چیزهای معمولی که ما به خاطر فرزندمان تهیه نمیکنیم؛ بلکه اینها، معمولاً در خانه هست.
پس حواسمان باشد که نباید در این مواقع، وارد جزییاتِ خوردن یا نخوردن فرزندمان شویم؛ بلکه فقط بگذاریم بفهمد که اگر سر سفره غذا نخورد، باید با میوه یا نان و پنیر، خود را سیر کند.
اشکال دیگر در بحث غذا خوردن کودکان، متوجه دستهای از مادرهاست که به جای فرزندشان احساس سیری و گرسنگی میکنند و دائم دنبال او هستند تا به او غذا دهند! برای همین هم فرزندشان به مرور، احساس سیری و گرسنگیِ واقعی خود را از دست میدهد و منتظر میماند تا مادر برایش تصمیم بگیرد که چه موقع باید گرسنه باشد و چه موقع، سیر! کار این کودک، به جایی میرسد که دیگر نمیتواند غذا خوردن و سیری و گرسنگیاش را تنظیم کند و واقعاً اگر مادر کنترلش نکند، دچار سوء تغذیه میشود!
به هر حال، تکتک ما میتوانیم نمونهی این چارچوبها و نحوهی برخورد خود و فرزندانمان با آنها را، در زندگی پیدا کنیم. چارچوبهایی مانند ساعتِ آمدن فرزندان به خانه، نوع تفریحات خانواده، ساعت خواب یا ساعت تلویزیون دیدن؛ که در هر خانه، شکل خاص و متفاوتی دارد. نکتهی مهم، این است که مادر، ابتدا باید خودش چارچوبهای پدر را بپذیرد و زیر سایهی قوّامیت او قرار گیرد، تا بتواند چارچوبها را با صلابت و محکمی حفظ کند و فرزندانش با الگوگیری از او، افرادی چارچوبپذیر و مسئول بار آیند.
حاصل، آنکه بیتوجهی به چارچوبهای پدر در خانواده، خطاست و فرزندانی که از این خانوادهها وارد اجتماع میشوند، یا افرادی ضعیف و بدون اعتماد به نفس خواهند بود، یا قلدرانی قانونشکن و قانونگریز! بزرگترین آسیب این نوع تربیت نیز، در تبعیت از فرامین الهی ظهور میکند و این افراد، یا پایبند به احکام دین نیستند و یا اگر باشند، در درونشان شبهه و چون و چرا دارند.
آسیب دیگرِ این نوع تربیت، خلأ عاطفی است که بر وجود فرزندان حاکم میشود. چه، این فرزندان، درست مانند کسانی هستند که در خانهای بدون دیوار و سقف، اما با امکانات رفاهی عالی زندگی میکنند! اینان هر چه امکانات داشته باشند، بدون دیوار و سقف، دچار ناامنی هستند. آری، مادری که خود، قانون وضع میکند و با استبداد میخواهد آن را اجرا نماید، یا مادری که به علت محبت افراطی، فرزندانش را یله و رها بار میآورد، هیچ کدام نمیتوانند رابطهی عاطفی عمیق و صحیحی با فرزندانشان برقرار کنند. در نتیجه، فرزندان، امنیت و آرامش لازم برای پیشرفت در مسیر زندگی را نخواهند داشت.
حقیقت، این است که آنچه محیط خانه را امن میکند، داشتن چارچوبی مبتنی بر فرهنگ دینی است؛ که از جانب پدر باید إعمال شود، نه مادر. لذا تسلیم بودن مادر به چارچوب پدر و حمایت از آن، سبب ایجاد امنیت در وجود فرزندان میشود. و یکی از بزرگترین ثمرههای چنین زندگی، این است که مادر در اثر از بین رفتن خودیهایش، به غیب وصل میشود و از این طریق، مجرای نور تربیت الهی و مظهر ربّ برای اعضای خانوادهاش میگردد.
مادر باید مَجرای نور و عشق باشد و سبب گرمابخشی و کمال اعضای خانواده؛ نه اینکه چماق “بکن، نکن” به دست گیرد و مدام با فرزندان، رودررو شود! او اگر از چارچوب پدر، حمایت کند، باصلابت و غیر مستقیم در تربیت فرزندانش دخیل است؛ بدون اینکه با آنها درگیر باشد. و به این ترتیب از او، جز عاطفه و محبت صحیح، چیزی صادر نخواهد شد و فرزندانش نیز مملو از عشق و متصل به غیب، بار خواهند آمد.
کارشناس تربیتی: سرکار خانم مریم جوکار